یک روز صبح وقتی ننه گلاب از خواب بیدار شد دید دنیا خیلی کثیف شده است، چادرش را بست به کمرش آمد کنار حوض مرمرش.
یک قالب صابون
یک کمی آب
چنگ و چنگ و چنگ
بشور و بساب...
دنیا را شست و تمیز کرد، قشنگ کرد. بعد آن را پهن کرد روی بند رخت تا خشک شود.
اما هنوز گمرش را راست نکرده بود که ...
- Currently 4/5 Stars.
- 1
- 2
- 3
- 4
- 5
بازدید: 3430
امتیاز: 4 با 2 رای