ننه جون، به زانوهایش پماد مالید. بعد آنها را با پارچه محکم بست و رفت زیر لحاف تا بخوابد. تازه چشمهایش گرم خواب شده بود که صدایی آمد:
«هندوانه دارم! هندوانهی شیرین، بِبُر و بِبَر!»
خواب ننه منتظر بود تا او چشمهایش را باز کند.
ناگهان...
- Currently 5/5 Stars.
- 1
- 2
- 3
- 4
- 5
بازدید: 1272
امتیاز: 5 با 1 رای