ننه جون، به زانوهایش پماد مالید. بعد آنها را با پارچه محکم بست و رفت زیر لحاف تا بخوابد. تازه چشمهایش گرم خواب شده بود که صدایی آمد: 
«هندوانه دارم! هندوانهی شیرین، بِبُر و بِبَر!»
خواب ننه منتظر بود تا او چشمهایش را باز کند. 
ناگهان...
			 
				  - Currently 5/5 Stars.
  - 1
  - 2
  - 3
  - 4
  - 5
 
			 
			
			
				 بازدید: 1561
				 امتیاز: 5 با 1 رای